سازمان مجاهدین خلق ( فرقه مزدور رجوی ) در حالی خود را سازمان یا جبهه مقاومت
و یا یک جریان مقاومت تلقی می کند که شکل هرمی قدرت آن نطفه و کانون فرقه گرایی
محسوب می شود . ساختاری که به علت فرقه ای بودنش تحمل کوچک ترین تحول یا
انتقادی را ندارد . پرخاش گری ، توهین وهتاکی چه در درون فرقه و بیرون وجهه تمایزی
است که نمی تواند ادعای رهبری فرقه را قابل قبول کند . قدیس و قدیس سازی از راس
تا پایین این تشکیلات را احاطه کرده است . ما همه به خوبی می دانیم که هیچ انسانی
کامل نیست و خطا و اشتباه جز لاینفک موجود ی به نام انسان است .
ولی رجوی و زن تشکیلاتی او مریم رجوی ( قجر ) خود را استثنا دانسته و اعضا را مجبور
به قبول خواسته های خود کرده و می کنند . آنان خود راحلقه اتصال همه اعضا به خدا
دانسته و می دانند. اراده و اندیشه خدایی دارند و اعضا همه چیز خود را باید قربانی کنند.
تلقین ذهنی به همه به عنوان فردی پست و محجور در فرقه امری رایج و فضای مناسبات
آکنده از افرادی بود که در نداری مطلق یا هر آن چیزی که تصور می شد به رجوی پناه
آورده بودند و لازمه شکر گزاری را باید از همان اراده مطلق می کردند . صبحگاه و شامگاه
هم باید جلوی عکس این دو عاشق و معشوق سجده را بجا آورند که بقول مریم معشوقه
مسعود در ایران نبودید که از گرسنگی ! بمیرید!
با بند (ف) یا فردیت ، هویت فردی خودمان را بایستی از ذهن خارج و جراحی می کردیم تا
فرصتی برای مالک و صاحب تام الاختیار ما باشد که از خود تعریف کند و بیشتر شیفته
خودشان شوند تا سلطه گری او به حد علا برسد . در نشست بند " ف " که در مکان به
اصطلاح دانشگاه ( ملیتاریسم فرقه ) در خیابان منشور اشرف قرار داشت ، اعضا محورهای
مرکز دوازده را گرد آورده بودند تا روابط درون گروهی را ممنوع کنند وفقط به مسعود و
مریم بیاندیشند . در آن جلسه کنترل ذهن که فضای سنگینی داشت هیچ کس حق نداشت
بدون اجازه از صندلی اش بلند شود تا برسد به این که بخواهد بیرون از سالن کوچک ،
نفسی تازه کند . رقیه عباسی با تنی چند از اعضای شورای رهبری زنانه اداره آن جلسه
را به عهده داشت . در این نشست به هر کسی گیر داده می شد تا بتوانند آتو گرفته و فرد
را بدهکار بی چون و چرای رهبر فناتیسم فرقه کنند. یادم می آید که یک نفر از محور سوم
، که قبلاازنفرات اردوگاه های اسرا جنگ بود و با فریب و دروغ آورده بودند صدا زده که
گذشته خود را برای بارها و بارها در جمع بیرون بریزد تا به انفجار رهایی که مسعود
خواسته اش بود برسد...